دنیای من
سلام دنیای من مامانی دارم هنوز از گریه میمیرم مامانو خیلی ترسوندی عشق من برات میخوام تعریف کنم .امیدم دوباره شروع به لجبازی کردی همین که گذاشتمت رو زمین زدی زیر گریه از اون گریه ها که سیاه میشی بابای پیشت بود خودتو زدی زمین وسیاه شدی برای اولین بار نفست نیامد سیاه شدی بابای فوتت میکرد شاید مثل همیشه گریه کنی و نفست بیاد ولی ایندفعه خوب نشدی اینقدر که بابا از ترسش منو با داد صدا کرد وقتی رو دستهام بلندت کردم نفست رفته بود و سیاه شده بودی منم از ترس تو رو تو دستام تو هوا گرفته بودم مثل فنر بالاو پائین میپریدم و فوتت میکردم تا نفست برگشت. هوای خانه رو ترس و وحشت واضطراب برداشته بود. بعدش از ترسمون سکوت همه جارو برداشت. خودتم ترسیده بودی وقتی محکم تو بغلم گرفته بودمت ساکت شده بودی و رنگت پریده بود محکم تو آغوشم گرفتمتو زدم زیره گریه واقعا قلبم تو دهنم آمد. بغلت کردم بردمت تو اطاق و زدم زیر گریه و تو ساکت و باترس منو نگاه میکردی مامانی من میمیرم برات. تو رو خدا دیگه این کارو با من نکن عشم دنیای من تو همه امید زنده بودن منی.