سورناسورنا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

سورنا تمام دنیای مامان

مامانی تنها بدون نی نیش رفت خانه

1391/12/5 12:14
نویسنده : مامان سمیرا
228 بازدید
اشتراک گذاری

نوشته های دفترم(امروز 1390/03/09 ساعت 1:15 من مرخص شدم وای نازنینم باید تنها تو بیمارستان بمونه چقدر سخته بدون تو من یرم خانه کاش با هم میرفتیم خیلی احساس بدی دارم. دوست دارم کوچولوم پیشم باشه. من هنوز نتونستم تو رو بغل کنم وای که چقدر برام سخته هنوز نتونستم تو رو تو آغوشم لمست کنم چه موهبتی ازم دریغ شده.میپرستمت فرشته کوچولوی من. وای امدم خانه با یک دنیا دلتنگی. نازنینم خیلی سخته.امدم خانه با بغل خالی وقتی چشمم به گهوارت افتاد که انتظارتو میکشه و تو نیامدی خانه و اون خالی مونده دلم حسابی گرفت و مثل ابر بهاری گریه کردم چقدر سخته. شب آمدم دیدنت وای بمیرم برات زیر اکسیژن و سرم داری وای که چقدر برای من سخته بمیرم برات زردی گرفتی.

امروز 1390/03/10 همچنان تو بیمارستان بستری دیگه واقعا خیلی سخته امیدوارم امروز مرخص بشی با مامانی و بابای بیای خونه هر روز صبح وظهر و شب میام دیدنت از امروز گفتن میتونی شیر بخوری باید برات شیر بدوشم و بیارم وای آرزوی مامان از ته دل ناراحتم و دلم خیلی گرفته. نازگلم امروز با بابایی رفتیم برای همه امیدم شناسنامه گرفتیم و اسم قشنگت را گذاشتیم ((سورنا)) که معنیش سردار بزرگ اشکانیان که باعث شکست رومیها از ایران شد و مرد بزرگ قوی و قدرتمندی. مامانی تو هم مثل اون قوی و قدرتمند باش.فدای خودت و اون اسم قشنگت زود بیا خونه.

امروز 1390/03/11 نازنینم دل تنگتم هنوز تو بیمارستانی و مامانی برات شیر میاره.هنوز نتونستم بغلت کنم و تا حالا بهت شیر ندادم آخه این برای یک مادر خیلی بد و غم انگیزه.

امروز 1390/03/12 هنوز نیامدی خدایا کمکم کن دارم روزهای خیلی سختی را سپری می کنم دارم از درون میسوزم خدایا نی نی مو که بهم هدیه دادی بزارش تو آغوشم حسرت ثانیه ای بغل کردن لمس کردن و حتی بوی تنشم. خدایا دلم میخواد حتی پوشکشو عوض کنم دارم میمیرم از نعمتی که بهم دادی ولی پیشم نیست  امیدم فکر میکنم این بزرگترین مجازات یک مامانه.خدایا بهم توان بده تا بتونم این روزها رو سپری کنم.نازگلم تو بیمارستانه آخه چرا پسر کوچولوی من؟ واقعا بعداز ظهرهای دلگیری کاش میتونستی بفهمی که چقدر به بودنت کنارم نیاز دارم.

امروز 1390/03/13 گل پسرم امروز 34 هفته ات شده.وقتی میرم خانه و ازت دور میشم همش دلتنگتم همش بغض گلومو فشار میده. روم هم نمیشه همش جلوی بابا گریه کنم چون اونم حوصله نداره. هر روز با بابای میایم ملاقاتت و میاستیم و گلبرگمومنو نگاه میکنیم.      

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)