سورناسورنا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

سورنا تمام دنیای مامان

دل نوشتهای مامان

1391/12/5 12:27
نویسنده : مامان سمیرا
221 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 1390/03/14 وای گلبرگم امروز دادنت بغلمقلب وای فرشته من چقدر نازو کوچولو و لطیفی برام مثل رویا میمونی خدایا ممنونتم که گذاشتی پسرکوچولومو بغل کنم.نازنازم امروز دیگه برای اولین بار خودم بهت شیر دادم.نیشخندهمه دنیارو بهم دادی واقعا چقدر حس قشنگیه.وای خدای من مرسی منم بالاخره نوزادم،ناز پسرم و بغل کردم وخودم بهش شیر دادم هیچوقت فکر نمیکردم مادر شدن اینقدر حس قشنگی باشه وای با تمام دنیا این لحظه را عوض نمیکنم.براب اولین بار تو زندگیم دارم این احساس را تجربه میکنم نمیدانی کوچولوی من چقدر لذت بخشه امروز رفتی به POST NICU وای چقدر خوشحالمهورا

امروز 1390/03/15 عزیزم بخاطر زردیت هنوز داری نور فتوتراپی میگیری وای سورنا کوچولوی من چقدر نازی دنیای من واقعا ماهی. با دکترت صحبت کردیم گفت احتمالا فردا مرخص میشی پس مطمئنا فردا روز قشنگی به امید فردانیشخندهورا

امروز 1390/03/16 امروز 9 روزه که عشق من به دنیا امده. وای نازنینم امروز مرخص میشی من و بابای و مامانی ساعت 2:20 از بیمارستان مرخصت کردیم.وای گلبرگم تو تو بغل منی باورم نمیشه میخواهیم بریم خانه خودمون واقعا از خوشحالی رو زمین بند نمیشم تو رو بغل کردم انگار همهدنیا ماله منه و دارم روابرها قدم میزنم. بابای هم خیلی خوشحال و ذوق زدست.بابا جون سر راه نگه داشت و رفتیم برات یک کیک تولد خریدیم تا تولد و آمدن به خونت رو جشن بگیریم.امروز همه آمدن دیدنت همه منتظرت بودن برات تولد گرفتیم امیدم امیدوارم خوشبخت باشی. امیدوارم سالهای طولانی سلامتی و خوشبختی و سعادت همراهیت کنه. نفسم نمیدانم چرا شیر نمیخوری و بی حالی اصلا بیدار نمیشی نگرانتم با بابا جون بردیمت دکتر معاینه ات کرد و گفت خوبی و مشگلی نداری.

 

امروز 1390/03/16 وای عزیزم امروز 10 روزته و باید حمام 10 بگیریم.ولی امروز باز خیلی ناراحتم گلم نه شیر میخوره و نه ...... میکنه خیلی بی حالی واقعا نگرانتم نانای من چی شده چرا شیر نمیخوری امیدم نوبت گرفتم دوباره ببرمت دکتر باز. مامانی و خاله ها امدن برای حمام 10 و خاله آزاده بهت شیر داد 1 ساعت شیرخوردی نازنینم

9روزگی سورنا و اولین روز سورنا در خانه

امروز 1390/03/18 امروز باز نه شیر میخوری ونه .......میکنی و واقعا زرد شدی و بی حالی من امروز فقط یک بار بهت شیر دادم و باید ببرمت برای ازمایش زردی. بابا سرکاره من آژانس گرفتم و بردمت بیمارستان پارس برای آزمایش زردیت چون دیگه دوست نداشتم برم بیمارستان پارسیان.و بابای هم قرار بود خودش بیاد.باز بی حال و زردی وقتی بردمت بخش نوزادان و پفتم برای آز زردیت بردمت و گفتم اصلا شیر نمیخوری مسئول بخش فوری دستور گرفتن قتد خونتو داد وقتی قند خونتو گرفتن گفتن دچار افت قند شدی و قند خونت 39 شدئ وفورا گفتم یک لیوان اب قند برات اوردن و در این حین من به بابا زنگ زدم و بابای خودشو رسون و لیوانو دادن به من تا بهت اب قند بدن ولی از اونجای که روزهای خیلی سختی رو پشت سر گذاشته بودم و این خبر بد هم باعث شده بود که من دیگه نا نداشتم و میلرزیدم و هم اینکه میترسیدم بهت با لیوان چیزیبدم یکی از پرستاران اینکارو کرد و از زردی هم ازتگرفتن و گفتن زردیشم بالاست 13/6 بود گفتن باید بستری بشی وای دنیا رو سرم خراب شد وقت اشک و التماسهام یادمه فقط خدارو صدا میکردم و التماسش میکردم.فوری سوار ماشین شدیم و رفتیم پ ا ر س ی ا ن این مسیرو فقط ذجه زدم و التماس. رسیدیم اونجا دکترت امده بود برای ویزیت نوزادا و تو بخش بود تا منو دید اینطوری گریه کردم ازم پرسید چی شده و من موضوعو براش شرح دادم و تو رو از من گرفتن و روی تخت گذاشتن برای معاینه گفت احتمالا یک عفونتی داری که اینقدر بی حالی و تو رو بستری کردن. وای گلم دنیای من جلوی من لباسهاتو در اوردن و تحویل من دادن کاش میمردم و این لحظاتو نمیدیدم. دارم میمیرم دارم دق میکنم خدایا به فریادم برس آخه دکتر یک چیزه وحشتناکه دیگه بهمون گفت. گفته که باید آزمایش LP  بشی یعنی آب نخاتو بکشن.کاش بمیرم وای مامانی وقتی دکتر آمده بود بالای سرت برای آزمایشت من اتفاقی آمدم در اتاق تا بهت سر بزنم دیدم دارن با فرشته من چکار میکنند تو از گریه غش کرده بودی و مدام جیغ میکشیدی و من داشتم میمردم بمیرم برات که چقدر ناتوانم نمیتونم برات هیچ کاری کنم . وای خدای من ناز پسرمو کمک کن . امروز سونوی جمجمه و مشاوره قلب داری خدارو شکر همه چیزت خوبه و مشگلی نداشتی.

پسندها (1)

نظرات (0)