سورناسورنا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

سورنا تمام دنیای مامان

شیر مرد من

سلام گل پسرم دورت بگردم خیلی بامزه و شیرین زبون شدی و زورگو و مامانتم خیلی دوست داری منم میمیرم برات اگر کسی منو اذیت کنه میای باهاش دعوا میکنی قربونت برم من مثلا اگر بابا باهام بلند صحبت کنه میای دعواش میکنی و بهش میگی مامان خودمه بابا اجازه نداره بهم نزدیک بشه فوری میای دعوا میکنی اگر حتی خودتم اذیتم کنی و من مثلا گریه کنم خودتو میزنی و گریه میکنی.بمیرم برای دل کوچولوت مرسی که از مامانت حمایت میکنی مثل یک شیرمرد پشت مامانتی خدایامرسی که این گل و دادی به من مرسی که برای کسی تو این دنیا اینقدر عزیز و مهم هستم. امیدم همه دنیاب منی 
29 شهريور 1392

تولدت مبارک و تابستانه پسرم

سلام اکسیزنم تولد 2سالگیتم تموم شد ببخشید دیر امدم و نوشتم مامانی بیچاره از چند ماه قبل در فکر تدارک تولد تک پسرش بود از 1ماه قبلش هم کیک تولدتو سفارش داده بودم و از یک هفته قبل هم با خاله ها و مامانی در حال خرید بودیم و از 3روز قبلش هم داشتیم خانه رو تزیین میکردیم که روز تولدت اتفاق بدی افتاد که هیچکس حوصله تولد امدن نداشت ولی مامانی خاله ها و دای رضا امدن تولدت خواستن ناراحت نشیم هیچکس حوصله نداشت ولی امدن و تولد گرفتیم و شام خوردن و رفتن همه چیز الکی برگزارشد ببخشید امیدوارم سال بعد تولد خوبی برات بگیرم و بهت خوش بگذره زندگی من.    گل پسرم ببخشید این مدت نیامدم و از بزرگ شدن و شیرین بازیهات چیزی برات ننوشتم. گ...
28 شهريور 1392

تولد مامان بابا

سللللللللام عمرم نفسم تو این چند روز خیلی خوش گذروندیم تولد عمو فرشاد بود و خاله انا تو درکه براش تولد گرفت خیلی بهمون خوش گذشت. 17هم تولد من و بابا جون بود مثل هر سال با هم تولد گرفتیم اخه 16شهریور تولد مامانه و 18شهریور هم تولد بابایی برای همین 17تولد میگیریم گل پسرم با رادین خاله امده بودن شمعها رو خاموش میکردن فکر کنم 6دفعه ای روشنش کردیم و شما دوتا شیطون با ابپاشی فراوان خاموشش میکردید. خدایای عزیزم مرسی سورنا رو بهم دادی و مرسی از همسر خوب و مهربانی که بهم دادی دوتاشون و همیشه برام سالم و خوب نگه دار مرسی خدای مهربونم
28 شهريور 1392

سیرک و دلفیناریوم

سلام عشق من عزیز دلم امروز با بابای و مامان جون وفرداد رفتیم دلفیناریوم برج میلاد خیلی بیقراری کردی ولی از دیشب که برده بودیمت سیرک بهتر بودی دیشب از 2ساعت برنامه 1/5غر زدی و گریه کردی بابا میبردت بیرون تو محوطه میچرخیدی ولی میامدی تو گریه میکردی و چون تنها نبودیم نمیتونستیم بریم خانه کلا نه از سیرک نه از دلفیناریوم خوشت نیامد فقط گریه کردی تابزرگتر نشی دیگه نمیبرمت که اینقدر اذیت بشی فکر میکردم خوشحال میشی و خوشت میاد ولی کاملا برعکس بود ببخشید پسرم اینقدر اذیت شدی
15 شهريور 1392

سال نو مبارک1392

سلام پسرم سال نو مبارک امروز اولین روز سال 1392 امیدوارم سال خوب و پر از موفقیت داشته باشی. پسرم عاشقتم امیدوارم سال خوب و لحظات شیرینی رو در کنار هم سپری کنیم میپرستمت ...
31 مرداد 1392

اولین مسافرت

امروز1390/05/20 ناز پسرم تو این روز با مامانی و بابای و عمه وحیده وآنیتاو سعید رفتیم مسافرت رفتیم نوشهر و چالوس.نوشهر توی یک هتل موندیم که وییو خیلی قشنگی داشت تو ساحل دریا بود 2روزو اونجا گذروندیم با تو و بابای به من خیلی خوش گذشت تو شبها تا صبح رو دل مامانی میخوابی.وای خیلی خوب بود نازنینم امروز 1390/05/21  رفتیم کنار دریا تو همش خواب بودی وقتی بیدار شدی بردمت لب ساحل و بابای آب به پاهای قشنگت زد و تو ترسیدی و زدی زیر گریه به ما خیلی خوش میگذشت کنار تو که عمه بخاطر دعوای الکی که راه انداخت اولین مسافرت تو رو خراب کرد و نگذاشت اولین مسافرت کنار تو بهمون خوش بگذره مجبور شدیم برگردیم خانه. ...
8 اسفند 1391

دل نوشتهای مامان

امروز 1390/03/14 وای گلبرگم امروز دادنت بغلم وای فرشته من چقدر نازو کوچولو و لطیفی برام مثل رویا میمونی خدایا ممنونتم که گذاشتی پسرکوچولومو بغل کنم.نازنازم امروز دیگه برای اولین بار خودم بهت شیر دادم. همه دنیارو بهم دادی واقعا چقدر حس قشنگیه.وای خدای من مرسی منم بالاخره نوزادم،ناز پسرم و بغل کردم وخودم بهش شیر دادم هیچوقت فکر نمیکردم مادر شدن اینقدر حس قشنگی باشه وای با تمام دنیا این لحظه را عوض نمیکنم.براب اولین بار تو زندگیم دارم این احساس را تجربه میکنم نمیدانی کوچولوی من چقدر لذت بخشه امروز رفتی به POST NICU وای چقدر خوشحالم امروز 1390/03/15 عزیزم بخاطر زردیت هنوز داری نور فتوتراپی میگیری وای سورنا کوچولوی من چقدر نازی دنیای من واقعا...
5 اسفند 1391

مامانی تنها بدون نی نیش رفت خانه

نوشته های دفترم(امروز 1390/03/09 ساعت 1:15 من مرخص شدم وای نازنینم باید تنها تو بیمارستان بمونه چقدر سخته بدون تو من یرم خانه کاش با هم میرفتیم خیلی احساس بدی دارم. دوست دارم کوچولوم پیشم باشه. من هنوز نتونستم تو رو بغل کنم وای که چقدر برام سخته هنوز نتونستم تو رو تو آغوشم لمست کنم چه موهبتی ازم دریغ شده.میپرستمت فرشته کوچولوی من. وای امدم خانه با یک دنیا دلتنگی. نازنینم خیلی سخته.امدم خانه با بغل خالی وقتی چشمم به گهوارت افتاد که انتظارتو میکشه و تو نیامدی خانه و اون خالی مونده دلم حسابی گرفت و مثل ابر بهاری گریه کردم چقدر سخته. شب آمدم دیدنت وای بمیرم برات زیر اکسیژن و سرم داری وای که چقدر برای من سخته بمیرم برات زردی گرفتی. امروز 1390/0...
5 اسفند 1391

فرشته ناز من

امروز 1390/03/25 با دکترت که صحبت کردیم گفت باید دوره درمانت کامل بشه چون آنتیبیوتیک میگرفتی باید دوزش کامل بشه وبهمون گفت باید تا 9 تیر بستری باشی وای خدای من وحشتناکه برای من ساعت ساعتش مثل مرگ میمونه امروز1390/03/26 امروز تولد حضرت علی همیشه تو این روز خانه بغلی ما به مناسبت تولد حضرت علی جشن بزرگی میگیرن مامانی ازشون خواست تو این جشن از همه بخوان برای سلامتی و شفای تو دعا کنند.حتی همسایه ها نگران گل پسر من هستن وحالتو میپذسن اون شب همه برات دعا کردن و من فقط اونشب گریه میکردم البته من از بابای خجالت میکشم و باید یواشکی گریه کنم. امشب برات خیلی دعا کردم .بمیرم برات هر روز جای سرمتو عوض میکنن امروز1390/03/27وقتی آمدیم پیشت و بابایی آمد...
28 بهمن 1391